حموم بودم که ویدئوکال کرد، جواب ندادم، نیم ساعت بعد اومدم بیرون و لباس پوشیدم و با همون موهای خیس گرفتمش، این کارو اولین بار بود میکردم، معمولا با همون حوله میشینم پای ویدئوکال، اولین بوق رو که خورد برداشت، بعد یه ماه ... صورتش تمیز و بدون مو، پیراهن سفید و اتوکشیده، موهاشم مرتب و ژل زده، منم یه بافت کرم تنم بود و رژ لب قرمز زده بودم چون از رژ قرمز متنفره :))) موهامم که ساده و خیس دورم ریخته بود. گفت «سلام حاج خانوم»، گفتم «سلام»، گفت «خوب هستید؟»، گفتم «مچکرم شما خوبید؟»، همش میخواست بخنده و کاملا مشخص بود ولی جلوشو میگرفت و سعی میکرد عادی باشه، جواب نداد، گفت «کسالتتون برطرف شد؟»، یه ابرومو بالا انداختم و گفتم «کدوم کسالت؟»، گفت «سرما خوردگیتون»، گفتم «مگه مهمه؟»، با تعجب لباشو جمع کرد و ابروهاشو برد بالا و گفت «اووووووووووووه»، بعد چند ثانیه گفت «حال دوستان مهمه به هر حال، زنگ زدم حالتو بپرسم، الان بهتر شدی؟»، منظورشو گرفتم، لابد فکر کرده با حرف زدن باهاش حالم خوب میشه، گفتم «بله مشخصه، بد نیستم ممنون، من برم؟»، گفت «باشه برو، منم دیگه رسیدم کارخونه، مراقب خودت باش»، گفتم «نیستم»، خندید، با همون لحن خندونش گفت «نباش، به من چه اصن، دخترهی کم عقل»، چیزی نگفتم، گفت «خداحافظ حاج خانوم»، منم بدون خداحافظی قطع کردم.
دنیای این روزای منبالاخره امشب مفصل حرف زدیم. اول با نقشه رفتم جلو و گفتم هفته دیگه مامان اینا نیستن و خونه تنهام و ازش خواستم بیاد پیشم، واسم تقویم کاریشو فرستاد و گفت نمیتونه و کار داره! فقط خدا میدونه اون لحظه چقدر خوشحال شدم. گفتم «حیف شد پس»، چند تا سوال پرسید ازم و چند دقیقه آفلاین شد و بعد گفت «میتونم شب بیام بمونم و صبح ساعت ۶ برگردم کارخونه، ولی خب سختم میشه»، گفتم «پس وقت داری؟»، گفت «ندیدی گفتم شب جانم؟»، گفتم «چرا اتفاقا، یه ماهه نیستی و کار داری ولی شب میتونی بیای؟»، گفت «همین الانشم شب میتونم بیام، ولی تو نمیتونی بیای بیرون، نمیام اصلا، نمیتونم بیام، من اگه تورو واسه هوس میخواستم که کلی دختر تو شمال هست، دیوانه نبودم که بکوبم بیام تهران»، هر چی تو دلم بود و نبود رو ریختم بیرون، هر چی غر و گله داشتم رو گفتم، گفت «یه مدت نخواستم باشم چون تو داشتی وابسته و وابسته تر میشدی»، گفتم «من حتی وابسته مامانمم نیستم»، بعد گفت «خوابم میاد رویا، از صبح کار داشتم، بذار بخوابم»، اما من توجهی نکردم، گفتم «امشب باید تکلیف من روشن شه، یعنی تو بخاطر اینکه من وابسته نشم و ضربه نخورم پس کشیدی؟»، گفت «نه، فقط تو نه، خودمم همینطور»، گفتم «مرسی از پاسخ صریحت، یادت باشه اونی که اصرار داشت وابستگی و صمیمیت بینمون پیش بیاد خودت بودی، من میترسیدم ولی خودت خواستی که من نترسم، اما با اینحال وابسته نیستم و هیچوقت نبودم، اگه بودم تو این مدت که نبودی جور دیگهای رفتار میکردم، من فقط دوستت داشتم و هر کاری هم که کردم، اگه نگرانت شدم و زنگ زدم و مسیج دادم فقط واسه این بود که بدونی مهمی، هیچکدومش وابستگی نبود»، گفت «تو هم مهمیوگرنه رفتار منم جور دیگهای بود»، گفتم «من هدفم نه ازدواجه و نه هیچ چیز دیگه، فقط از معاشرت باهات لذت میبردم»، گفت «تو این شرایط شخمیمملکت فعلا هدفم ثبات خودمه، نمیخوام ضربه بخوریم جفتمون و یه مشکل دیگه به مشکلام اضافه شه»، گفتم «من دختر قوی ام، از اول شرط و شروط گذاشتیم، و من قبول کردم، گفتم هدفم تجربه کردنه و میخوام از ایران برم، رفتارای تو یه مدت منو به شک انداخت که برم یا نه، ولی واسه هردومون رفتن من بهتره»
انجمن ادبی اسدالله خان+بزرگ عمامه داران+توصیه های عرفانی +روضه خوانامروز یکم (خیلی کوچولو و مختصر) با میثم صحبت کردم. اینستاگرام رو مامانم سوال پیچم کرد و همش میگفت چرا دی اکتیو کردی و فلان، برای اینکه دست از سرم برداره و فکر بیخود نکنه دوباره اکتیوش کردم، میثم صبح یه ویدئو فرستاد، بعد از اون یه ذره صحبت کردیم و تمام. همین. جالب اینجا بود که طوری رفتار کرد که انگار نه انگار یه مدت کلا در ارتباط نبودیم، مثل همیشه نرمال و عادی بود. اعصابم بیشتر خورد شده. تنگی نفس دارم، حالم بدتر شده و همش خسته و بیحال عین جنازه تو تخت افتادم و از سردرد حتی نمیتونم سرمو تکون بدم. ولی چارهای نیست. حتی اگه کرونا هم باشه باید دورهاش بگذره
انجمن ادبی اسدالله خان+بزرگ عمامه داران+توصیه های عرفانی +روضه خواندانشگاه ثبت نام کردم، ولی هنوز پذیرشم تکمیل نشده و فردا دیگه باید مدارکمو تایید کنن
بـسـی بـتـرسـیـم *-* ...این روزا زندگی منو به هر سمتی که دلش میخواد میکشونه و من هیچ کاری از دستم برنمیاد، مهندسی پلیمر علوم تحقیقات که اولویت دومم بود رو قبول شدم، علوم تحقیقات دانشگاه خوبیه و رنکینگ جهانیش بالاست، اولویت اولم مهندسی کامپیوتر علوم تحقیقات بود که نیاوردمش؛ ولی خب من عاشق شیمیام، ناراحت نیستم واقعا، هم رشته ام خوبه و هم دانشگاه، هم شانس پذیرشش تو دانشگاههای خارج بالاست، اگه هر دانشگاهی جز علوم تحقیقات میاوردم نمیرفتم، ولی الان واقعا وسوسه شدم
طراحي با سنگ مرمریت کنگلومـــــراخب خب خب... اینجانب از دیروز سردرد دارم و همش نادیدهش میگرفتم تا اینکه امروز تب و گلودرد هم به علائمم اضافه شدن... انا لله و انا الیه راجعون
اگر کنکور قبول نشدی بخونش...امروز خیلی ناگهانی چشمم خورد به گیتار که داشت گوشه اتاق خاک میخورد، برداشتمش و رفتم رو مبل نشستم، چند دقیقه نگاهش کردم و خاطرات تو ذهنم مرور شدن، اولین آهنگی که به ذهنم رسید دلیار از سارا نائینی بود، بعدش پرتغال من از طاهر قریشی، هیچ تلاشی نمیکردم و فقط رفته بودم تو حس و میخوندم. خیلی لحظات عجیبی بودن، خیلی
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیمهمچنان میثم هرروز واسم از اینستاگرام ویدئوهای فان و خندهدار میفرسته و من فقط سین میکنم و حرفی نمیزنم. تمام روز خوب و سرخوشم، موهامو اتو میکنم، آرایش میکنم، درس میخونم، عکس میگیرم، با دوستام حرف میزنم، سریال دانلود میکنم و میبینم، زبانمو تقویت میکنم، برنامه نویسی تمرین میکنم؛ جوری که حتی اگه میثم هم منو در طول روز ببینه تو دلش میگه من جایی تو زندگی این دختر ندارم دیگه، ولی شب که میشه تمام غم دنیا میریزه تو دلم؛ هنوز دلتنگم، منتظرم، خستهام، میترسم، و هزار تا احساس دیگه که قادر به توصیفشون نیستم و فقط خودم میدونم تو دلم چه خبره. نسبت به میثم دارم سرد میشم، نمیدونم، یه جورایی داره از چشمم میفته، ولی این هیچ تاثیری تو دوست داشتنم نداره، حتی همین الان که از دستش اینقدر ناراحت و عصبانیام بیشتر از همیشه دوستش دارم؛ پارادوکس کامل!
من اهل بازی و دراما نیستم، ولی خوب بلدم بازی کنم. دو روزه تو هیچ اپلیکیشنی فعالیت نمیکنم، محااااله من روزانه حتی یه توییتم نزنم، ولی دو روزه از قصد کاری نمیکنم، چون نقطه ضعف میثم اینه که هیچ خبری از من نداشته باشه، و میدونم که هرروز و هرشب توییتامو میخونه؛ جالب اینه که دقیقا از دیشب تا الان دو تا ویدئوی خندهدار تو اینستاگرام برام فرستاده؛ (تجربه نشون داده هروقت این کارو میکنه یا میخواد گندی که زده رو جمع کنه یا دلش تنگ شده و میخواد نازمو بکشه :))) )، منم فقط ویدئوها رو دیدم و هیچ ریاکشنی نشون ندادم، چون هدفش فقط اینه که من ریاکشن نشون بدم، حتی سعی کردم اون ویدئوها رو هم سین نکنم ولی کنجکاویه دیگه؛ چه میشه کرد.
میدونم میبینی میدونم میشنوی ، ولی آیا مایلی جوابمو بدی؟!تعداد صفحات : 0